نقش سياق در تفسير

پدیدآورمحمدحسن ربانی

نشریهفصلنامه پژوهشهای قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیقرائت‌های مختلف

share 900 بازدید
نقش سياق در تفسير

محمد حسن ربانى

(سياق) كه موضوع اين تحقيق خواهد بود, از جوانب گوناگون مجال پژوهش دارد, اما نخست بايد معناى اين واژه را شناخت.
سياق همان قرينه مقاليه يا مصداقى از آن يا نشانه درون متنى است كه تركيب صدر و ذيل كلام, شكل دهنده آن خواهد بود.
(سياق الكلام اسلوبه الذى يجرى عليه.)1
سياق كلام همان روش و اسلوب كلام است كه سخن بر آن جريان پيدا مى كند.
اين اصطلاح مورد توجه عالمان در مطالعات فقهى و اصولى بوده است, چنان كه اصوليان درباره حقيقت و حجيت و گستره دلالت آن سخن گفته اند.2 اصطلاح متداول از همان معناى لغوى گرفته شده, ساق الابل: يعنى شتر را راند, و راندن شتران را سوق ناميده اند, زيرا نوعى حركت و روش خاص است.
چنان كه ياد شد, سياق از زواياى گوناگون زمينه تأمل و تحقيق دارد; از جمله:
1. نقش سياق در شرح لغت.
2. سياق و كاربرد آن در توسعه و ضيق معناى آن.
3. سياق و تعيين جمله.
4. تركيب آيات قرآن با نگاه به سياق.
5. بيان تركيب نزول آيات به وسيله سياق.
6. نقل سبب نزول و تصحيح آن با سياق.
7. تعيين مكى بودن يا مدنى بودن آيات با سياق.
8. نقد احاديث تفسيرى به وسيله سياق.
9. بيان معانى حروف با سياق.
10. تعيين و شرح ضمير به وسيله سياق.
11. بيان محذوفات به وسيله سياق.
12. نقش سياق در تعيين مصداق كلمه.
13. سياق و ترجيح و تعيين يكى از قراءات.
ما دراين نوشته سعى خواهيم داشت تا هر يك از اين وجوه و زوايا را مورد بررسى قرار داده در حدّ وسع و مجال به توضيح و تعيين هر يك بپردازيم.

نقش سياق در تفسير لغت
نمونه نخست

(يا ايّها الذين آمنوا لاتحلّوا شعائر الله و لاالشهر الحرام و لا الهدى و لا القلائد و لا آمّين البيت الحرام يبتغون فضلاً من ربّهم و رضواناً و إذا حللتم فاصطادوا و لايجرمنّكم شنئان قوم أن صدّوكم عن المسجد الحرام أن تعتدوا و تعاونوا على البرّ و التّقوى و لاتعاونوا على الإثم و العدوان و اتّقوا الله إنّ اللّه شديد العقاب) مائده/2
در كلمه (شعائرالله) در آيه شريفه, آراى مختلفى وجود دارد. برخى آن را مطلق احكام الهى دانسته اند, و عده اى آن را بر مناسك منطبق شمرده اند. ابوالفتوح رازى مى نويسد:
(عبدالله بن عباس و مجاهد گفته اند: مراد به شعائر, مناسك حج است, كه مشركان به حج آمدندى, و هَدى آورندى, مسلمانان خواستند برايشان غارت كنند, خداى تعالى نهى كرد ايشان را از اين بيان. قوله: (و من يعظّم شعائرالله فانّها من تقوى القلوب). عطاء گفته, مراد به شعائر, معالم شرع است. و معنى آن است: (لاتحلّوا حُرُمات الله) محرمات شرع كه خداى تعالى حرام كرده حلال مدارى, و اوامر و نواهى او را بر وفق آنچه گفته است كاربندى. و بعضى ديگر گفته اند مراد به شعائر, معالم حَرَم است. يعنى حرمت نگاه دارى. و آنچه را نهى كردند در حرم كنى و حلال مدارى, و اين قول سُدّى است. ابن جريح گفت: مراد به شعائر, معالم حج است و اركان و افعال او از مناسك, حلال مدارى فروگذاشتن آن و ضايع كردن آن.)3
علامه طباطبايى مى نويسد:
(شعائر جمع (شعيرة) و به معناى علامت است. مثل اين كه مراد علامتهاى حج و مناسك آن مى باشد, و مراد از (هدى) گاو, شتر و گوسفندى است كه براى قربانى كردن به حج مى آوردند. و (قلائد) جمع (قلادة) عبارت است از نعل يا آنچه كه به گردن هدى مى آويزند تا معلوم باشد كه براى قربانى است.)
ايشان در آخر مى نويسد:
(مفسران در تفسير شعائر و قلائد و برخى از واژگان ديگر آيه, اختلاف نظر دارند و آنچه ما ياد كرديم با سياق آيه شريفه مناسبت بيشترى دارد و آن دسته از مفسران كه شعائر را عام دانسته اند به سياق آيه توجه نكرده اند, و مراد از شعائر, نشانه هاى دين است.)4

نمونه دوم

(حرّمت عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير و ما أهلّ لغيرالله به و المُنخَنِقة و الموقوذة و المتردّية و النطيحة و ما أكل السبع الاّ ما ذكّيتم و ما ذبح على النُصُب و أن تستقسموا بالأزلام ذلكم فسق اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم واخشون اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام ديناً فمن اضطرّ فى مخمصة غيرمتجانف لإثم فإنّ الله غفور رحيم) مائده/3
در اين آيه جمله (أن تستقسموا بالأزلام) مورد بحث قرار گرفته است; ابن اثير جوزى (606 هـ .ق) در معناى (استقسام و ازلام) گفته است:
( (استقسام) سهم خواهى است. عرب وقتى مى خواستند عازم سفر شوند يا ازدواج كنند يا هر كار ديگرى انجام دهند, به وسيله ازلام و قداح قرعه مى انداختند. بر بعضى از آنها نوشته بود, (امرنى ربّى) و بر ديگرى نوشته بود (نهانى ربّى) و بر ديگرى نوشته بود (غفل); اگر (امرنى) خارج مى شد مقصدش را دنبال مى كرد و اگر كلمه (نهانى) از ظرف بيرون مى آمد دست نگه مى داشت و اگر (غفل) خارج مى شد ديگر بار آن را انجام مى دادند تا در نهايت امر يا نهى خارج شود.)5
مفسران نيز دو گونه تفسير كرده اند:
تفسير اول: علامه مُغنيه مى نويسد:
(أن تستقسموا بالأزلام) يعنى حرام شده بر شما استقسام به ازلام. و ازلام جمع زَلَم يا زُلَم است, و زلم تكه اى از چوب است كه به شكل تير درست مى كنند. در جاهليت مرسوم بود كه وقتى نسبت به كارى اقدام مى كردند ـ بويژه اگر مهم بود ـ سه تكه از چوب مى گرفتند, و بر يكى از آنها مى نوشتند (امرنى ربّى) و بر دومى مى نوشتند (نهانى ربّى) و سومى را خالى مى گذاشتند, آن گاه تكه هاى چوب را با چيزى مى پوشانيدند و دست شان را داخل آن مى كردند و يكى را بيرون مى آوردند, اگر (امرنى) بود كارشان را انجام مى دادند و اگر (نهانى) مى بود كار را ترك مى كردند و اگر خالى بود دوباره قرعه را تكرار مى كردند تا اينكه امر يا نهى خارج بشود.)6
تفسير دوم: أزلام به معناى (قِداح) (ظروف) مى باشد و استقسام به قداح آن است كه برابر رسم جاهلى, حيوانى را پس از يك شرط بندى خريده ذبح مى كردند, سپس ده چوبه تير را در كيسه اى مى نهادند; روى هفت چوب, برنده و روى سه چوب ديگر, بازنده مى نوشتند, آن گاه با قرعه هريك, چوبى را از كيسه بيرون مى آوردند. تمام گوشت حيوان ذبح, سهم آن هفت تيرى مى شد كه چوبهاى برنده به نامشان بود, و قيمت حيوان را آن سه نفر بازنده مى پرداختند, بى آن كه سهمى از گوشت داشته باشند. چنين حيوانى را قرآن حرام كرده است, بنابراين ازلام چوبهاى خاص قرعه است.
اين نظريه يادآور شده است كه برخى مفسران (استقسام به ازلام) را به معناى تفأّل و طيره دانسته اند كه در عرب جاهلى رسم بوده است هنگام سفر يا ازدواج يا انجام امور مهم, به وسيله روشهاى مختلف تفأّل, فالى مى زده اند تا خير و شرّ آن امور را براى خود مشخص كنند, ولى آيه را نمى توان بر اين معنى حمل كرد, زيرا سياق آيه با اين معنى سازگار نيست, چه اينكه آيه شريفه در صدد شمردن خوردنى هاى حرام است. و ده مورد ازاين محرمات را ياد كرده است:
1. الميتة 2. الدّم 3. لحم الخنزير 4. ما اهلّ لغيرالله به 5. المُنخَنقة 6. الموقوذة 7. المتردّية 8. ما أكل السبع 9. ما ذبح على النُصُب 10. استقسام بالأزلام.7
البته برخى مفسران مانند دكتر وهبة الزحيلى هر دو معنى را در آيه مورد توجه قرار داده اند.8

نقش سياق در توسعه و ضيق معناى كلمات

(ذلك ومن يُعظّم شعائرالله فانّها من تقوى القلوب) حج/26
معناى (شعائر و تعظيم) از نظر مفسران مورد بحث و تفسير قرار گرفته است. فيومى مى نويسد:
(شعائر, نشانه هاى حج و كارهاى آن است, مفرد آن شعيرة يا شعارة مى باشد. و مشاعر, مواضع مناسك حج است.)9
در معجم الفاظ القرآن آمده است:
(الشعائر جمع شعيرة است, و شعائر الحج, معالم و مناسك آن است كه به سوى آن خوانده شده و امر به قيام به آن شده است.)10
و بر همين اساس گفته اند: (شعائر القوم فى الحرب) يعنى علامت ويژه هر گروه كه سبب شناسايى آنان است. و نيز گفته مى شود: (أشعر الهدى, اذا طعن فى سنامه الأيمن حتى يسيل منه دم ليعلم انّه هدى); إشعار يعنى ضربت زدن در بالاى سمت راست حيوان, تا خون جارى شود و دانسته شود كه هدى است.11
در اينكه مراد از شعائر فقط حيوانى است كه براى قربانى به حج آورده مى شود, يا اينكه مراد مطلق نشانه ها و برنامه ها و احكام دين مى باشد اختلاف نظر است; زمخشرى معتقد است مراد از تعظيم شعائر كه همان هداياى مكه هستند, آن است كه حيواناتى كه براى قربانى انتخاب شده اند بايد از بزرگ و گران قيمت باشند و براى خريد آنها نبايد چانه زد.12
در روايات اهل بيت(ع) وارد شده است كه مراد از شعائر همان (بُدن) يعنى شترهاى قربانى است و تعظيم شعائر عبارت است از بزرگ بودن حيوان و مرغوب بودن آن.13 بنابراين تعظيم شعائر يعنى حيوان قربانى را بايد از بهترين حيوانات برگزيد.14
سومين بيانى كه درباره آيه شريفه گفته شده اين است كه مراد از شعائر جميع احكام الهى است. بنابراين نظريه, آيه شريفه يك قانون كلى را بيان كرده كه هر كس بايد شعائر الهى را بزرگ بشمرد, و اختصاص به احكام حج بويژه قربانى ندارد, هر چند شامل آن نيز مى شود.15
علامه طباطبايى بر اين باور است كه از ميان سه معناى يادشده, معناى دوم مراد است و نمى توان آيه را شامل همه علائم دين دانست, زيرا سياق آيه با اين معنى مناسبت ندارد; بدين معنى كه آيات پيش از اين آيه و آيات بعدى نظر به مسأله قربانى دارند; پس در اينجا هم بايد قربانى مورد نظر باشد.16

نقش سياق در تعيين معناى جمله

(و يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم فيهنّ و مايتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النّساء الّتى لاتُؤتونهنّ ما كتب لهنّ و ترغبون أن تنكحوهنّ و المستضعفين من الولدان و أن تقوموا لليتامى بالقسط و ما تفعلوا من خير فإنّ الله كان به عليماً) نساء/127
جمله (ترغبون) مورد تأمّل مفسران قرار گرفته است كه چگونه بايد آن را تفسير كرد. در ادبيات عرب برخى از لغات با دو حرف جر استعمال مى شوند و دو معناى عكس يك ديگر مى دهند: (رغب) و (شغل) از اين گونه اند. (رغب) اگر با (عن) به كار رود به معناى اعراض از چيزى است و اگر با (فى) به كار رود به معناى روى آوردن و رغبت به آن چيز مى باشد, مانند آيه (أراغب أنت عن آلهتنا يا ابراهيم) كه به معناى اعراض از خدايان معنى شده است.
جوهرى گفته است:
(رغب فيه: اراده, و رغب عنه: لم يرده.)17
دانشمندان نحوى گفته اند: فعلى كه با دو حرف جر به كار رود, در صورتى كه حرف جرّ محذوف باشد, بايد قرينه اى بر نوع حرف جر حذف شده وجود داشته باشد.
جلال الدين سيوطى معتقد است كه در آيه شريفه قرينه اى وجود داشته كه مراد از (ترغبون) اعراض است يا روى كردن, ولى بر ما مخفى مانده است.
احمد بن يوسف سمين حلبى در كتاب الدرّ المصون گفته است:
(لغويان عرب معتقدند كه حذف حرف جرّ با أن و أنّ جايز است; به شرط ايمن بودن از اشتباه; يعنى حرف جرّ معين باشد. مثل (عجبت أن تقوم, يعنى من أن تقوم) بر خلاف (مِلتُ إلى أن تقوم أو عن أن تقوم) .
برخى پنداشته اند كه آيه شريفه از نوع دوم است كه حذف حرف جرّ مايه ابهام مى باشد, ولى به آنان بايد گفت كه آيه شريفه براى هر دو معنى صلاحيت دارد, و مؤيّد آن سبب نزول آيه است, بنابراين هر دو حرف جرّ مراد است. نتيجه آن كه (رغب) به طور بدل در هر يك از دو معنى استعمال شده است.)18
علامه جمال الدين قاسمى, مورد نظر بودن دو معنى را ازابن جبير نقل كرده است و خفاجى گفته است مثل اين گونه استعمال لُبس (اشتباه) شمرده نمى شود.19 بلكه (اجمال) است; زيرا اجمال به اين است كه دلالت لفظ روشن نباشد و احتمالات چندى را برتابد.
اهل نظر ميان اجمال و (لُبس) فرق گذاشته اند چنان كه گفته اند:
و الفرق بين اللبس والاجمال***ممّا به يهتمّ فى الأقوال
فاللفظ إن أفهم غيرالقصد***فاحكم على استعماله بالرّد
لانّه لبس و أمّا المجمل***فربّما يفهمه من يعقل20
و لفظ مجمل نيز در كتابهاى اصول بدين گونه تعريف شده است: آنچه مراد از آن پوشيده باشد و اجمال از ناحيه خود متكلم باشد. اسباب اجمال نيز گاهى اشتراك لفظ بين چند معنى و گاهى غرابت لفظ است.21
سرخسى نيز مجمل را بدين گونه تعريف كرده: لفظى كه مراد از آن فهميده نمى شود مگر با تفسيرى از مجمل22. بنابراين بين مجمل و لفظى كه در آن اشتباه باشد فرق است.
علامه طباطبايى مى نويسد:
(در آيه (اللاتى لاتؤتونهنّ ماكتب لهنّ و ترغبون أن تنكحوهنّ) دفاعى از دختران يتيم صورت گرفته است, چه اينكه خداوند براى آنها احكام را تشريع كرده است تا سنت ظالمانه اى كه بين مردم عرب بود از ميان برود. سوء استفاده برخى مردان از دختران يتيم چنين بود كه به طمع دارايى و ارثى كه نصيب دختران شده بود به ايشان پيشنهاد ازدواج مى كردند و پس از تصرف اموال ايشان, بى مهرى و بى توجهى را آغاز مى كردند.)23
بر اساس اين تحليل, حرف جار محذوف در (أن تنحكوهنّ) (عن) مى باشد, و منظور بى رغبتى به ازدواج است نه رغبت و تمايل.
مؤيّد اين معنى جمله ديگرى است كه در آيه اشاره به حرمان زنان دارد: (لاتؤتونهنّ ماكتب لهنّ) همچنين جمله بعد: (والمستضعفين من الولدان)24
اگر قرينه صدر آيه و قرينه ذيل آيه شريفه را در نظر بگيريم اجمالى در آيه شريفه باقى نخواهد ماند.
زمخشرى هر دو احتمال را در آيه شريفه داده است و در سبب نزول آن نيز دو نكته نقل شده كه بنابر يك وجه با (عن) مناسبت دارد و با وجه ديگر با (فى).25

نقش سياق در تركيب آيات

تفسير الميزان نقش سياق را در تركيب جملات در آيات شريفه قرآن مورد عنايت قرار داده, هر چند مخالف مشهور باشد.
مثال اول
(و يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم فيهنّ و ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء اللاّتى لاتؤتونهنّ ماكتب لهنّ و ترغبون أن تنكحوهنّ والمستضعفين من الولدان و أن تقوموا لليتامى بالقسط و ما تفعلوا من خير فإنّ الله كان به عليماً) نساء/127
پيش از پرداختن به اصل موضوع, نكته اى را به عنوان مقدمه بايد يادكرد و آن اينكه ميان نحويان بصرى و كوفى اختلاف نظر است كه آيا عطف بر ضمير مجرور, بدون تكرار حرف جرّ, درست است يا نه؟ ابن انبارى اين موضوع را در كتاب الانصاف به تفصيل ياد كرده است26 و دانشمندان نحوى در بحث عطف به آن پرداخته اند27 و مفسران نيز ذيل آيه اول سوره نساء درباره آن سخن گفته اند.
خلاصه سخن اين است كه اگر اسم ظاهر بر ضمير مجرور به حرف جر يا مضاف, عطف گرفته شد آيا تكرار جار واجب است يا خير؟ بصريون گفته اند عطف بر ضمير مجرور بدون تكرار حرف جر صحيح نيست; زيرا ضمير مجرور به منزله تنوين است و عطف بر تنوين درست نيست و معطوف و معطوف عليه بايد بتوانند كه هر يك در جاى ديگرى قرار گيرند.28 اما كوفيون صحيح مى دانند و شلوبينى و ابن مالك و ابوحيان و ابن هشام نيز از آنها پيروى كرده اند.
ابن مالك در الفيه گفته است:
(و عود خافض لدى عطف على ***ضمير خفـض لازمـاً قـد جعلا
و ليس عنـدى لازمـاً إذ قـد أتى ***فى النظم و النثر الصحيح مثبتاً)29
از مفسران شيعه, اردبيلى در زبدة البيان و فاضل جواد در مسالك الأفهام پذيرفته اند كه تكرار حرف جرّ لازم نيست.30
علامه طباطبايى از سياق استفاده كرده است كه قراءت جرّ بهتر از قراءت نصب است.31
به هر حال طرفداران اين نظريه گفته اند ظاهر آيات قرآن و اشعار فصيح عرب آن را تأييد مى كند.32
علامه طباطبايى در الميزان مى نويسد:
(در (ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء… والمستضعفين من الولدان) ظاهر سياق آيه اين است كه حكم ايتام و مستضعفان كه خداوند متعرض آن شده به خاطر اتصال به حكم نساء است, همان گونه كه در صدر آيات اين سوره است; نه بدان جهت كه داخل در (ما استفتوا) باشد. آنها فقط از زنان پرسيده بودند كه لازمه اين سخن و بيان, آن است كه (ما يتلى عليكم) عطف بر ضمير مجرور در (فيهنّ) باشد; بنابر آنچه كه فرّاء آن را جائز شمرده, اگر چه جمهور نحويان آن را منع كرده اند. بنابراين مراد از قول خداوند: (مايتلى عليكم) احكام و معانى است كه آيات پيشين نازله درباره زنان و يتيمان از ايشان يادآور شده است. ومعناى آيه اين گونه است: (قل الله يفتيكم فى الاحكام التى تتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء).)33
چنين برداشتى از سياق آيات شريفه استفاده مى شود.

مثال دوم

(بسم الله الرحمن الرحيم. سأل سائل بعذاب واقع. للكافرين ليس له دافع. من الله ذى المعارج. تعرج الملائكة و الروح إليه فى يوم كان مقداره خمسين ألف سنة. فاصبر صبراً جميلاً. إنّهم يرونه بعيداً. و نراه قريباً. يوم تكون السماء كالمهل) معارج/8ـ1
در اينكه ظرف يوم متعلق به چه عاملى است, علامه طباطبايى مى گويد از سياق آيات شريفه فهميده مى شود كه متعلق به (واقع) است.34

نقش سياق در ترتيب نزول آيات

(و يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم فيهنّ و مايتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء لاتؤتونهنّ ماكتب لهنّ و ترغبون أن تنكحوهنّ و المستضعفين من الولدان و أن تقوموا لليتامى بالقسط و ماتفعلوا من خير فإنّ الله كان به عليماً) نساء/127
دراينكه اين آيه و آيه هاى پس از آن ادامه كدام آيات قرآن است و ترتيب نزول آنها چگونه است, چند احتمال است; بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيات ناظر به آيات اول سوره مى باشد كه درباره ازدواج و تحريم و ارث آنهاست, و آنچه كه از سياق آيات شريفه اخير فهميده مى شود اين است كه پس از نزول آيات آغازين سوره كه حقوق زنان و دفاع از حقوق ايشان را مطرح كرده است مردم درباره زنان به گفت وگو با يكديگر مى پرداخته اند, و چه بسا براى برخى دشوار مى نمود. ازاين رو خداوند متعال به رسولش امر كرد كه آنچه درباره حقوق زنان بيان شد امر خداوند و فتواى الهى است نه نظر شخصى پيامبر(ص), و اساساً پيامبر نمى تواند در آن دخل و تصرفى كند, بلكه فقط خداوند مى تواند كه درباره آنان تصميم بگيرد.35
امام باقر (ع) نيز در بيانى كه معناى يادشده را تأييد مى كند, فرموده است: درباره ميراث از رسول خدا (ص) سؤال شد, پس از آن آيات نازل شد و ربع و ثمن را توضيح داد.
شيخ محمد عبده اين آيات را از جنس و سياق آيات صدر سوره مى شمارد, ولى ترتيب نزولى آن را بدان گونه كه نقل شد نمى پذيرد; بلكه مى گويد شايد حكمت از فاصله افتادن نزول اين آيات و آيات صدر سوره اين بوده است كه مردم حكم را بشنوند و عمل كنند, و پس از آن كه در ميدان عمل مواجه با مشكل يا سستى شدند تأكيد و توضيح آن آيات دوباره صورت گيرد.36

نقش سياق در نقد اسباب نزول

نقش اسباب نزول در تفسير آيات قرآن بر كسى پوشيده نيست اگر چه بعضى براى اسباب نزول ارزشى قائل نبوده اند و برخى ديگر همچون مالك و احمد و سلفيه براى سبب نزول اهميت زيادى قائل بوده و گفته اند سبب نزول تنها كليد راهيابى به قرآن است و تعدى و تجاوز از مورد سبب نزول نمى توان كرد.
اين دو رويكرد اخير, دو نگاه افراطى و تفريطى است, ولى اعتقاد به تأثير سبب نزول آيات در تفسير آن, سخنى منصفانه است. در پاره اى از آيات, سبب نزول, نقش كليدى دارد و جز با سبب نزول نمى توان به حقيقت آيه پى برد. نمونه هايى از اين دست را دركتابهاى سبب نزول مثال زده اند; مانند آيه 93 سوره مائده.37
اين موضوع نيز مورد توجه بوده كه آيا سبب نزول مخصص عموم آيه مى شود يا خير؟ نظريه معروف و مشهور آن است كه نزول خاص يك آيه شريفه باعث تخصيص آن نمى شود, بسيارى از اصوليان قديم و جديد, مانند امام فخررازى و آمدى و سرخسى و نيز بسيارى از مفسران, مانند زمخشرى و ابن كثير و آلوسى و بغدادى و عبده و سيد قطب و… از عالمان عامه و نيز بسيارى از صاحبان علوم قرآنى, مانند جلال الدين سيوطى و بسيارى از فقها نيز بدان تصريح كرده اند كه سبب نزول و مورد, مخصص نيستند.
طيف مفسران شيعه نيز به اين نكته اصرار دارند و سبب نزول را مخصص نمى دانند. به هر حال نقش سبب نزول در تفسير آيات قرآن مخفى نيست و به همين جهت آن را يكى از علوم راه يافته (دخيل) در تفسير دانسته اند.38
اكنون سخن در اين است كه از يك سو سبب نزول در روشن شدن معناى آيه دخالت دارد و از سوى ديگر براى نقد و سنجش سبب نزول نيز مى توان از آيات بهره برد. يعنى مى توان با خود آيات قرآن, درستى و نادرستى پاره اى از اسباب نزول را به دست آورد; مثلاً در آيه زير اين گونه است:
(و ما جعلنا أصحاب النار إلاّ ملائكة و ما جعلنا عدّتهم إلاّ فتنة للذين كفروا ليستيقن الذين أوتوا الكتاب و يزداد الّذين آمنوا ايماناً و لايرتاب الذين أوتوا الكتاب و المؤمنون و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا أراد الله بهذا مثلاً كذلك يضلّ الله من يشاء و يهدى من يشاء و ما يعلم جنود ربّك إلاّ هو و ما هى إلاّ ذكرى للبشر) مدثر/31
علامه طباطبايى مى نويسد:
(سياق آيه شريفه دلالت دارد كه كفار عرب درباره تعداد خازن هاى جهنم با يكديگر به سخن پرداختند و خداوند متعال اين آيه شريفه را نازل كرد و بدين گونه به وسيله سياق آيه آنچه كه به عنوان سبب نزول ذكر شده است, تأييد مى شود.)39

نقش سياق در شناخت آيات مكى از مدنى

شناخت محل نزول آيات مورد توجه قرآن پژوهان بوده است, چه اينكه از اين شناخت, نتايج گوناگونى را جست وجو كرده اند. از اين رو در كتابهاى علوم قرآن, از زواياى چندى موضوع محل نزول آيات, مورد داورى قرار گرفته است, از آن جمله اينكه اساساً ملاك مكى بودن يا مدنى بودن چيست؟ در اين زمينه چند ديدگاه آورده اند:
الف. گفته اند آنچه از آيات شريفه قبل از هجرت يا در اثناى طريق به مدينه پيش از رسيدن پيامبر اكرم به مدينه نازل شده باشد مكى است و آنچه بعد از هجرت و ورود پيامبر اكرم به مدينه, نازل شده باشد مدنى است. بنابراين ملاك در اين توجيه, ملاك زمانى است, آنچه كه پيش از هجرت نازل شده هر چند در خارج از مكه, مكى به شمار مى آيد و آنچه بعد از هجرت نازل شده, اگر چه در غير مدينه باشد ـ حتى اگر در مكه يا در حجة الوداع نازل شده باشد ـ مدنى شمرده مى شود.40
ب. آنچه كه در مكه و حوالى مكه نازل شده اگر چه پس از هجرت باشد مكى است و آنچه كه در مدينه و حوالى آن نازل شده مدنى است و آنچه كه در خارج از دو شهر نازل شده نه مكى و نه مدنى محسوب مى شود.41
ج. آياتى كه خطاب به اهل مكه نازل شده مكى مى باشد و آياتى كه خطاب به اهل مدينه نازل شده مدنى است. و اين اصطلاح از سخن ابن مسعود گرفته شده كه گفته است: هر آنچه از آيات شريفه كه در صدر آن (يا ايها الناس) آمده, آن آيه در مكه نازل شده است و هر آيه كه در صدر آن (يا ايها الذين آمنوا) وجود دارد در مدينه نازل شده است. زيرا بيشتر مردم مدينه ايمان داشتند و بيشتر مردم مكه كافر بودند.42
از ميان اين چند نظريه, نظريه نخست, ميان عالمان شهرت بيشترى دارد.
براى تشخيص آيات مدنى و مكى نشانه هاى ديگر نيز ذكر كرده اند; مثلاً گفته شده است آياتى كه احكام و فروع را دربردارد در مدينه نازل شده, و آياتى كه دربردارنده اصول دين و اخلاقيات و كليات دين مى باشد مكى است.
علامه طباطبايى ذيل سوره واقعه مى نويسد: سوره مكى مى باشد به قرينه سياق آيات. و نيز ذيل سوره تحريم آورده است: و ظهور سياق در اين سوره مدنى مى باشد و شكى در آن نيست. و همچنين ذيل آيات سوره قلم نيز فرموده است: سياق آيات آن به طور كلى, سياق مكى است.43

نقش سياق در نقد احاديث تفسيرى

احاديث كه خود از جمله علوم تفسير به شمار آمده است,44 گاه به وسيله سياق مورد داورى قرار مى گيرد. علامه طباطبايى مى نويسد:
(فى تفسير القمى فى رواية ابى الجارود عن ابى جعفر عليه السلام فى قوله تعالى (بل يريد كل امرء منهم أن يؤتى صحفاً منشرة). و ذلك أنّهم قالوا: يا محمد قد بلغنا أن الرجل من بنى اسرائيل كان يذنب الذنب فيصبح ذنبه مكتوباً عند رأسه و كفارته, فنزل جبرئيل على رسول الله صلى الله عليه و آله قال: يسألك قومك سنة بنى اسرائيل فى الذنوب, فإن شاؤوا فعلنا ذلك بهم و أخذناهم بما كنا نأخذ بنى اسرائيل, فزعموا أن رسول الله صلى عليه و آله و سلم, كره ذلك لقومه.)45
و نيز جلال الدين سيوطى در كتاب الدرّ المنثور آورده است:
(أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المُنذر عن السّدى عن ابى صالح قال: قالوا ان كان محمد صادقاً فليصبح تحت رأس كل رجل منّا صحيحة فيها برائته و أمنته من النار فنزلت (بل يريد كل امرء منهم أن يؤتى صحفاً مُنشرة).)
علامه طباطبايى پس از نقل دو روايت يادشده مى گويد, سياق آيات شريفه با مضمون روايات مطابقت ندارد. 46

نقش سياق در تعيين مرجع ضمير

از ضمير به منظور اختصار در كلام استفاده مى شود و مرجع آن گاه در لفظ مقدم است و گاهى معنوى است. در مواردى نيز اصلاً مرجع در كلام نيست, بلكه از قرائن و سياق كلام به دست مى آيد, مانند اين آيه:
(إلاّ تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذين كفروا ثانى اثنين إذ هما فى الغار إذ يقول لصاحبه لاتحزن إنّ الله معنا فأنزل الله سكينته عليه و أيّده بجنود لم تروها و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا و الله عزيز حكيم) توبه/41
در مرجع ضمير (فقال لصاحبه لاتحزن إنّ الله معنا) بحث است كه مرجع آن كيست؟ آيا ضمير (قال) به پيامبر بر مى گردد يا به ابوبكر. و همين طور ضمير (أنزل الله سكينته عليه) به چه كسى برمى گردد, آيا مراد پيامبر است يا ابوبكر. دو نظريه وجود دارد; پاره اى ازمفسران و متكلمان عامه ضمير را به ابوبكر برگردانده اند و مدعى شده اند كه ابوبكر به پيامبر گفت محزون نباش و خداوند متعال آرامش خويش را بر پيامبر نازل كرد; زيرا نياز به آرامش داشت.47
اگر مرجع ضمير(عليه) در (أنزل الله سكينته عليه) قلب پيامبر باشد, لازمه اش اين است كه پيش از آن قلب ساكن و آرامى نداشته باشد و در اين صورت امكان نداشت كه به ابوبكر بگويد لاتحزن. پس بايد سكينه بر قلب ابى بكر نازل شده باشد.48 اگر چه زمخشرى به صراحت پيرامون مرجع ضمير سخن نگفته, ولى ظاهر كلام او آن است كه ضمير (قال) به رسول خدا بر مى گردد و ضمير (عليه) به ابى بكر49. ابومسلم اصفهانى و زجاج, ضمير را به رسول خدا بر گردانده اند. ابوحيان اندلسى در تفسير (النهر الماد) گفته: ابن عباس سكينه را به رحمت و وقار تفسير كرده است و ضمير در عليه به رسول خدا برمى گردد, زيرا كسى كه مورد سخن است اوست.50
علامه مراغى نيز در تفسير خود به اين نكته تصريح كرده است و فرموده خداوند متعال طمأنينه اى را كه قلب با آن آرام مى شود بر رسول خود نازل گرداند و او را با لشكريان خود تأييد كرد.51
علامه محمدجواد مغنيه پس از نقل سخن ابوحيان و مراغى مى گويد:
(آنچه باعث مى شود كه گفته شود ضمير به رسول خدا بر مى گردد سياق آيه شريفه است, زيرا اتحاد و وحدت سياق باعث مى شود ضمير (عليه) نيز به رسول خدا برگردد, زيرا ضميرهاى آيه (نصره ـ أخرجه ـ أيّده) به رسول خدا برمى گردد.)52
توجه به سياق ضمائر و وحدت مرجع مورد توجه همه مفسران شيعه بوده است.53

فهم كلمه يا جمله محذوف, با استفاده از سياق

سياق آيه مى تواند قرينه بر حذف جمله باشد, همان طور كه قرينه بر حذف كلمه مى تواند باشد. در آيه (من شاء اتّخذ الى ربّه سبيلاً)(مزمّل/19) مفعول به (شاء) محذوف است. علماى نحوى گفته اند ماده شاء هر گاه شرط واقع شود غالباً مفعول آن محذوف خواهد بود, در آن صورت مفعول به مصدرى است كه از جزاء گرفته مى شود; مثل (من شاء فليؤمن); يعنى (من شاء الايمان فليؤمن).54
قرينه بر اين محذوف, سياق آيه شريفه مى باشد, گويا مى گويد: (من شاء أن اتّخذ الى ربّه سبيلاً اتّخذ)55 فراوانى حذف مفعول در ماده (شاء) و مشتقات آن به گونه اى است كه به صورت قاعده اى مشهور در آمده است.56

تعيين مصداق كلمه, در پرتو سياق آيه

اگر كلمه و مفهومى داراى مصداق هاى گوناگون باشد سياق آيات مى تواند قرينه خوبى براى تعيين مصداق واقعى باشد.
(إنّ الانسان خلق هلوعاً. إذا مسّه الشرّ جزوعاً. و اذا مسّه الخير منوعاً. إلاّ المصلّين. الذين هم على صلاتهم دائمون. و الذين فى أموالهم حقّ معلوم. للسائل و المحروم. و الذين يصدّقون بيوم الدين) معارج/26ـ19
تصديق روز جزا, دو مصداق دارد: 1. تصديق لفظى و قلبى باشد 2. تصديق عملى و عينى. از سياق آيه كه كارهاى شايسته را برشمرده است دانسته مى شود كه منظور از (تصديق يوم الدين) تصديق عملى است و نه تنها تصديق اعتقادى, و معناى تصديق عملى آن است كه سيره آنها در دنيا سيره كسانى است كه اعتقاد به نظام جزا و پاداش دارند.57

نقش سياق در ترجيح و تعيين يكى از دو قراءت

در پاره اى از آيات و كلمات آنها دو قراءت وارد شده است كه مى توان از طريق سياق, يكى از دو قراءت را ترجيح داد.
در آيه (وأنّه تعالى جدّ ربّنا) كلمه (أنّه) به دو شكل قراءت شده است به كسر همزه و فتح همزه, ولى قراءت مشهور فتح است.58
در مجموع آيات 1 تا 14 سوره جن, 12 مرتبه كلمه (أنّ) به كار رفته است, قراءت كسر در تمام آيات بدين جهت است كه مقول قول جنّ مى باشد; يعنى قالوا إنّ… و مقول قول بايد به كسر همزه خوانده شود.59 و سياق آيات نشان مى دهد, قراءت كسر برتر از قراءت فتح است. و اما دليل قراءت به فتح روشن نيست, بعضى گفته اند أنّه با اسم و خبرش عطف بر ضمير مجرور در آمنا به مى باشد: (آمنّا بأنّه تعالى جدّ ربنا…).

كارآيى سياق در مقايسه با ساير ادله

آنچه تاكنون درباره سياق و نقش آن در فهم مراد آيات بيان كرديم در حقيقت نشان داد كه سياق, ابزارى كارآمد در جهت گره گشايى از برخى ابهام هاى لفظى و معنوى و پاسخ گو به بخشى از پرسشهاى قرآن پژوهان وجويندگان فهم آيات است, ولى اينكه قلمرو چنين كارآيى تاكجا است و سياق در مصاف ساير ادله تا چه اندازه مى تواند پايدارى كند, موضوعى است كه بدان نپرداخته ايم و در اين نوشته فقط به اجمال يادآور مى شويم كه هرگاه دلايل متقن ترى از سياق دركار باشد نوبت به استفاده از سياق نمى رسد چه اينكه سياق بيش از آن كه دليل باشد, گواه و مؤيد و مرجّح است.
ييكى از نمونه هاى رويارويى سياق و دليل روايى را بايد در آيه تطهير جست وجو كرد; آنجا كه سياق آيات درباره همسران پيامبر است, ولى بخشى از آيه نظر به (عترت) دارد.
(يا نساء النبيّ لستنّ كأحد من النّساء إن اتّقيتنّ فلا تخضعن بالقول… إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً) احزاب/33
همه مفسران و محدّثان شيعه بخش اخير آيه را درباره خمسه طيّبه دانسته اند و نه همسران و همه خويشان پيامبر60, چه اينكه بسيارى از عالمان و مفسران اهل بيت نيز بر اين باورند.61
قول دوم در آيه شريفه آن است كه مراد از (عنكم) زنان و مردان اهل بيت پيامبر هستند و درست ترين نظر درباره اهل بيت اين است كه شامل فرزندان و همسران پيامبر(ص) مى شود و حسن(ع) و حسين(ع) و على(ع) نيز از آنان هستند, زيرا على(ع) به سبب معاشرتش با بيت نبى و ملازمت پيامبر از اهل بيت او بود. اين قول را فخررازى و قرطبى و ابن كثير و شنقيطى گفته اند.62
قول سوم اين است كه مراد از اهل بيت فقط زنان پيامبر هستند, زمخشرى اين قول را اختيار كرده است و شوكانى در فتح القدير گفته بخارى و ابن ابى حاتم و ابن عساكر و ابن مردويه به اسناد حديثى از سعيد بن جبير معتقدند كه اين آيه در شأن زنان پيغمبر نازل شده و اهل بيت, ايشان هستند.63
قول چهارم از ابوالحسن اشعرى در مقالات الاسلاميّين است, كه آيه تطهير در شأن همه خويشان رسول الله(ص) از زنان و فرزندان و عترت و عشيره او و همه بنى هاشم و بنى عبدالمطلب نازل شده است.64
برخى از عالمان عامّه همچون ترمذى, طبرى, ابن منذر, حاكم نيشابورى و بيهقى كه همه از عالمان و امامان برجسته اهل سنت هستند به استناد حديث صحيح ام سلمه آيه تطهير را ويژه على و فاطمه و حسن وحسين(ع) دانسته اند.65
دليل آن دسته از علما كه ذيل آيه شريفه را درباره زنان پيامبر دانسته اند آن است كه آيات قبل و بعد آيه تطهير در سوره احزاب درباره زنان رسول خدا است, پس اين آيه نيز بايد در شأن زنان رسول خدا باشد. قرطبى مى گويد سياق آيات حكم مى كند كه درباره زنان رسول خدا باشد.66
ولى دلايل روشن و قاطعى وجود دارد كه مانع از استناد به سياق است; آن دلايل عبارتند از:
1. ذيل آيه (إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً) ضمير مذكر آورده شده و اين مناسبت با سياق آيه سابق ندارد, زيرا ضمائر در فرازهاى پيشين همه مؤنث است.67
2. حديث صحيح از ام سلمه رسيده, و حديث كساء معروف و مشهور است كه پيامبر فرموده (أللهم هؤلاء أهل بيتى) و در پايان حديث كساء, ام سلمه از رسول خدا پرسيد كه آيا من نيز در زمره اهل بيت هستم پيامبر فرمودند: تو اهل نجات هستى, ولى از اهل بيت نيستى.68
3. عالمان ومحدّثان مجموعه رواياتى را كه دلالت دارد آيه شريفه درباره خمسه طيبه نازل شده بالغ بر 70 حديث دانسته اند و شايان تأمل است كه روايات نقل شده از طريق عامه در اين زمينه بيشتر از رواياتى است كه خاصه نقل كرده اند.69
اين دلايل همه مانع از آن است كه كسى بر اساس سياق آيه, مخاطب (عنكم) را نيز همسان پيامبر بداند.

اهميت سياق در تفاسير

در ميان مفسران شيعى و عامه, علامه سيد محمدحسين طباطبايى به كارگشايى سياق در پرده بردارى از آيات شريفه بيشتر توجه و عنايت داشته و از سياق آيات شريفه در بيان لغات, تركيب آيات, ترجيح قراءات, نقد احاديث, بيان محذوفات, ترتيب نزول آيات, مكّى و مدنى بودن آيات شريفه, ترتيب سُوَر, ردّ آراء گوناگون تفسيرى, ترجيح اقوال تفسيرى, نقد پاره اى از تركيبات ادبى, بيان مرجع ضميرها, و نقد آراى كلامى و جز اينها بهره برده است.
همچنين جاى يادآورى است كه عده اى از مفسران اگر چه به نقش سياق توجه كرده اند, ولى تعبير آنها سياق نبوده, بلكه اصطلاحات ديگرى را جايگزين آن كرده اند.


پی نوشت‌ها:

1. خورى شرتونى, سعيد, اقرب الموارد, 1/588; بستانى, بطرس, محيط المحيط, 441.
2. زركشى, محمد بن عبدالله, البرهان فى علوم القرآن, تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم, 4/52.
3. رازى, ابوالفتوح, روح الجنان, 2/90; ميبدى, رشيدالدين, كشف الاسرار, 3/8.
4. طباطبايى, محمدحسين, الميزان, 5/162.
5. مغنيه, محمدجواد, الكاشف, 3/11.
6. قراءتى, محسن, تفسير نور, 3/17.
7. طباطبايى, محمدحسين, الميزان, 5/167; ميبدى, رشيدالدين, كشف الاسرار, 3/14.
8. زحيلى, وهبه, التفسيرالمنير, 6/82.
9. فيومى, المصباح المنير, 315.
10. معجم الفاظ القرآن الكريم, 2/19.
11. عبدالحميد, محمد يحيى الدين, المختار من الصحاح, 369.
12. زمخشرى, محمودبن عمر, الكشاف, 5/327.
13. بحرانى, سيد هاشم, تفسيرالبرهان, 3/91; فيض كاشانى, ملامحسن, الصافى, 3/378.
14. مغنيه, محمدجواد, الكاشف, 5/327.
15. مكـارم شيرازى, ناصر, تفسير نمونه, 14/97; فضل الله, محمدحسين, من وحى القرآن, 16/65.
16. طباطبايى, محمدحسين, الميزان, 14/375; قرشى, على اكبر, احسن الحديث, 7/47.
17. جوهرى, اسماعيل بن حماد, صحاح اللغة, 1/137; فيومى, المصباح المنير, 280 ; المعجم الوسيط, 356; محى الدين, عبدالحميد, المختار من الصحاح, 198.
18. سمين حلبى, احمد بن يوسف, الدرّ المصون, 4/106.
19. قاسمى, جمال الدين, محاسن التأويل, 5/127.
20. همان.
21. زاهدى, ثناء الله, تيسيرالاصول, 128; شبلى, محمدمصطفى, اصول الفقه الاسلامى, 467; كمال الدين امام, محمد, اصول الفقه الاسلامى, 275; عبدالكريم زيدان, الوجيز فى اصول الفقه, 352; حيدرى, علينقى, اصول الاستنباط, 127.
22. سرخسى, الاصول, 1/168; شعبان زكى الدين, اصول الفقه اسلامى, 362.
23. طباطبايى, محمدحسين, الميزان, 5/100; فيض كاشانى, الصافى, 1/468.
24. همان.
25. همان.
26. ابن انبارى, كمال الدين, الانصاف, 363.
27. على بن يعيش, شرح المفصل, 3/78; استرآبادى, رضى الدين, شرح كافيه, 320.
28. قمى نيشابورى, حسن بن محمد, غرائب القرآن و رغائب الفرقان, 4/165; انبارى, ابوالبركات, البيان, 1/240.
29. ابن عقيل, شرح الفيه, 502; ابن هشام انصارى, اوضح المسالك, 3/61.
30. فاضل سيورى, مقداد بن عبدالله, كنز العرفان, 2/4; فاضل جواد, مسالك الافهام, 2/312.
31. طباطبايى, محمدحسين, الميزان, 5/99.
32. فاضل سيورى, مقدادبن عبدالله, كنزالعرفان, 2/6.
33. طباطبايى, الميزان, 5/99.
34. همان, 2/9.
35. همـان, 5/98; فيض كـاشـانى, الصـافى, 1/468; قمى, عـلى بن ابراهيم, تفسير القمى, 1/130.
36. عبده, محمد, المنار, 5/462; مراغى, محمدمصطفى, تفسيرالمراغى, 6/169.
37. سيوطى, الاتقان, 1/107; صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن, 131; معرفت, محمدهادى, تلخيص التمهيد, 1/101; حكيم, محمدباقر, علوم القرآن, 39.
38. فخررازى, المحصول, 1/448; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 2/320 و 204 و 352; زمخشرى, الكشاف, 1/179; آلوسى, روح المعانى, 1/361 و 2/26; محمدعبده, المنار, 1/148و 149 و 2/51 و 96 و 11/23; سيدقطب, فى ظلال القرآن, 1/297 و 3/727; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, 1/182; معرفت, محمدهادى, تلخيص التمهيد, 1/119 و 242; اردبيلى, احمد, مجمع الفائدة و البرهان, 4/54 و 7/408 و 13,68; همو, زبـدة البيــان, 77 و 206, شهيد اول, غـاية المـراد, 1/121; شهيد ثـانى, الروضـة البهية, 6/133; طبرسى, مجمع البيـان, 10/612; صــادقـى, محمد, الفرقـان فى تفسير القـرآن, 5/240 و 7, 153 و 18,202.
39. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 2/91.
40. سيوطى, الاتقان, 1/9 و معرفت, محمدهادى, التمهيد, 1/130.
41. همان , زركشى, البرهان, 1/187.
42. زركشى, همان ; سيوطى, همان ; معرفت, محمدهادى, التمهيد, 1/131.
43. طباطبايى, الميزان, 19/115 و 329 و 367 و 20/5.
44. طبرسى, مقدمه مجمع البيان.
45. قمى, على بن ابراهيم, تفسير القمى.
46. طباطبايى, الميزان, 19/101.
47. آلوسى بغدادى, روح المعانى, 10/98 ; قرطبى, الجامع لأحكام القرآن, 8/135; بيضاوى, انوار التنزيل, 3/146.
48. فخررازى, مفاتيح الغيب, 16/66.
49. زمخشرى, الكشاف, 2/372.
50. اندلسى, ابوحيّان, النهر الماد, 3/45.
51. مراغى, محمدمصطفى, تفسير المراغى, 10/122.
52. مغنيه, محمدجواد, الكاشف, 4/45.
53. طوسى, محمد بن حسن, التبيان, 5/222.
54. سيوطى, همع الهوامع, 2/10 ; هاشمى, احمد, القواعد الأساسيّة, 195.
55. طباطبايى, الميزان, 20/68.
56. زركشى, البرهان, 2/170.
57. طباطبايى, الميزان, 20/16.
58. دمشقى حنبلى, ابن عــادل, اللباب فـى علوم الكتاب, 19/411; زجــاج, معــانى القرآن, 5/234; طوسى, التبيان, 10/145.
59. ابن عقيل, شرح الفيه, 1/179 ; بهايى عاملى, محمد بن الحسين, الفوائد الصمدية (جامع المقدمات تصحيح مدرس افغانى), 2/462.
60. شنقيطى, اضواء البيان, 4/285.
61. حاكم نيشابورى, المستدرك فى الصحيحين, 3/148.
62. ر.ك به تفاسير فخررازى و قرطبى و ابن كثير و شنقيطى, ذيل آيه شريفه.
63. شوكانى, فتح القدير, 4/270.
64. اشعرى, ابو الحسن, مقالات الاسلاميين, 9.
65. فيروزآبادى, فضائل الخمسة, 1/228.
66. شنقيطى, اضواء البيان, 4/285.
67. طباطبايى, الميزان, 16/310 ; فضل الله, محمدحسين, من وحى القرآن, 18/301.
68. ترمذى, الجامع الصحيح, 2/308; طحاوى, مشكل الآثار, 1/335; ابن اثير, اسد الغابة, 2/12.
69. طباطبايى, ا لميزان, 16/311 ; فضل الله, محمد حسين, من وحى القرآن, 18/301.

مقالات مشابه

نقش سیاق در تفسیر آیة تبلیغ

نام نشریهسراج منیر

نام نویسندهعباس اسماعیلی‌زاده, محبوبه غلامی

روش علامه مغنيه در تبيين معناي لغوي و مفاهيم كلمات عصر نزول در تفسير الكاشف

نام نشریهحسنا

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده, محمد کریمی درچه

روش‌های به‌کارگیری قاعده جری و تطبیق در حوزه فهم قرآن

نام نشریهپژوهشهای قرآنی

نام نویسندهحسن نقی‌زاده, عباس اسماعیلی‌زاده, محمدعلی رضایی کرمانی, مرضیه رستمیان

مبانی ادبی دلالت فرا سیاقی قرآن

نام نشریهذهن

نام نویسندهعلی راد, محمد خطیبی

نقش سياق در تفسير آيه اكمال

نام نشریهحسنا

نام نویسندهعباس اسماعیلی‌زاده, محبوبه غلامی